جشن استقلال

سی‌دی جشن استقلال۱۳۸۳(نه جشن استقلال آمریکا بلکه پارتی بازیکنان تیم استقلال) را نمی‌دانم کی درآمده ولی به‌هرحال من تازه دیدم. بسیار حال نمودیم و به نتایج جالب‌انگیزناکی هم دست یافتیم ازجمله اینکه به این باور خودمان مطمئن شدیم که در جامعه‌ی ما زندگی اشخاص دارای دو بعد ظاهری و باطنی با ۱۸۰ درجه اختلاف است و کسانی که دایم دم از بعضی مسایل می‌زنند خودشان چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.  

آدرس جدید

از این به بعد اینجا هم می‌نویسم

سریالهایی به سبک فیلمفارسی

    چندی‌است که شاهد پخش موج تازه‌ای از سریال هایی در قالب فیلمفارسی از سیما هستیم.  بر خلاف آنچه بسیاری ممکن است فکر کنند روند فیلمفارسی‌سازی بعد از انقلاب هم ادامه یافت ، با دوره‌هایی از شدت و ضعف که دو سه سالی‌است که این روند به ویژه در تلویزیون دوباره شدت پیدا کرده است. اصلا انگار نوعی حس نوستالژیک نسبت به آنگونه‌ فیلم‌ها و فضایشان در بعضی از فیلمسازهای نسل جدید تلویزیون وجود دارد. در اینجا بیشتر هدف من فیلم‌هایی است که قهرمان‌هایش لات‌ها، داش‌ها و جاهل‌ها هستند. اولین سریال از این موج تازه مجموعه‌ی شب دهم بود که قهرمانی کلاه‌مخملی داشت و مضمون آن نیز یکی از کلیشه‌های رایج فیلمفارسی و اصلا یکی از وجوه مشخصه‌ی این نوع سینما یعنی روایت عشق پسری فقیر به دختری پولدار بود. نمونه‌ای دیگر که در ماه‌رمضان امسال پخش شد و باز داستانی در همان قالب داشت  رسم عاشقی نام داشت و آخرین نمونه که از شبکه‌ی 3 در حال پخش است سایه‌ی آفتاب نام دارد. در همه‌ی این مجموعه‌ها با قهرمان‌هایی طرف هستیم که چند ویژگی بارز دارند:

 

1-     پدرشان مرده و با مادر زندگی می‌کنند و با اینکه یا بیکارند و یا احیانا خلافکار، نان‌آور خانواده اند.

2-     در ظاهر بیسواد یا کم‌سواد هستند و با لهجه داشی حرف می‌زنند اما در باطن هر کدامشان ارسطو یا افلاطونی نهفته است  که در قالب لهجه‌ی جاهلی‌اش به بیان مفاهیم عمیقی می‌پردازد که  به قول یکی از وبلاگ‌نویس‌ها  بهتر است بیننده قلم و کاغذ آماده داشته باشد و گهگاه از این فرمایشات گرانبار فلسفی و عرفانی یادداشت‌برداری کند. البته این ویژگی، ویژه‌ی قهرمان داستان نیست و هر کدام از شخصیت‌های اصلی برای خودشان یک پا فیلسوفند.

3-      عاشقانی سینه‌چاک هستند و معشوقه هم معمولا دختری است که از نظر  اجتماعی‌ یا  فرهنگی با عاشق همخوانی ندارد و حتی ممکن است تحصیلکرده‌ی خارج باشد(در رسم عاشقی)

4-     اهل زورخانه‌اند یا بوده‌اند و نزد مرشد، عزیز هستند. نرفتن به زورخانه نشانه‌ی لغزش قهرمان از راه راست است.

5-     در مقطعی از داستان با پیری راهنما ( به مفهوم عرفانی‌اش) مواجه می‌شوند که آنها را به راه راست باز می‌آورد. این پیر ممکن است درویشی بی‌خانمان در امامزاده باشد و یا یک حاجی بازاری سنتی و تحول شخصیت قهرمان و بازگشتش به راه راست بعد از شعله‌ور شدن آتش عشق صورت می‌گیرد. ( البته در سایه‌ی آفتاب قهرمان فیلم از همان آغاز شخصیتی مثبت است و در راه راست قرار دارد.)

6-     بیگناه  به زندان می افتند  و پس از گذراندن دوره‌ای نسبتا کوتاه آزاد می‌شوند.

 

    پرسش این است که : امروز که جاهل‌های کلاه‌ مخملی دیگر وجود ندارند و در جامعه‌ای که اکثریت آن باسواد هستند و در هر خانوده‌ی شهری‌اش به طور متوسط دستکم یک نفر با تحصیلات دانشگاهی وجود دارد و بچه های پایین شهرش هم دیگر به جای کفتربازی خود را با پلی‌استیشن و چت و وبلاگ مشغول می‌کنند و لات‌بازی و داش‌مشدی گری دیگر ارزش نیست و ناهنجاری اجتماعی به شمار می‌آید ؛ هدف سازندگان  سریال‌ها از پرداختن به چنین مضمون‌هایی چیست؟ چرا تلویزیون از این روند حمایت می‌کند؟ آیا همانطور که گفته شد نوعی نوستالژی نسبت به چنین فضاها و شخصیت‌هایی در سازندگان این مجموعه‌ها وجود دارد و رویای بازگشت به جامعه‌ی سنتی عقب‌مانده و ارزش‌های آن را در سر می‌پرورانند؟ و یا هدف آنها القای پیام خاصی به جامعه است؟ آیا در حالی که تلویزیون اثرگذارترین رسانه بر جامعه است و خواسته یا ناخوسته نقشی آموزشی بازی می‌کند و بیشترین تاثیررا هم کودکان و نوجوانان جامعه از مجموعه‌های  تلویزیونی می‌پذیرند و فردای پخش هر سریال پربیننده‌ای در دبستان‌ها وحتی دبیرستان‌ها بچه‌هایی را می‌بینیم که تکیه کلام‌ها و لطیفه‌های شخصیت‌های فیلم دیشب را تکرار می‌کنند و ناخودآگاه از رفتار آنها الگوبرداری می‌کنند ، آیا ساخت چنین فیلم‌هایی به رشد فرهنگی نسل آینده‌ی جامعه لطمه نمی‌زند و نوعی بی‌فرهنگی را در آنها رواج نمی‌دهد؟ 

    نقش شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان بیست وچهارساعته نیز در این زمینه قابل بحث است اگرچه تاثیر آنها به دلیل برنامه‌های ملال‌آورشان و دعواهای داخلی هرروزه‌ی بین شبکه‌ای ،  روزبروزکمرنگ‌تر می‌شود. این شبکه‌ها به دلیل نداشتن سرمایه‌ی کافی برای خرید فیلم‌های جدید ، برای پر کردن بیست وچهار ساعت وقت به انواع ترفندها دست می‌زنند از جمله اینکه به طور مرتب و خسته کننده‌ای فیلم‌های تکراری قدیمی را  به خورد بیننده می‌دهند که موضوع اصلی بسیاری از آنها نمایش ارزش‌هایی از جاهل‌های کلاه‌مخملی ولاتهاست که همانطور که گفته شد امروزه دستکم در بخش شهرنشین جامعه‌ی ایران  ضدارزش به شمار می‌آیند  و مجریان یا مدیران این شبکه‌ها نیز که اکثرا در زمینه‌ی کار تلویزیونی تخصصی ندارند و تنها به یاری تکنولوژی  جدید به راحتی صاحب کانال تلویزیونی شده‌اند حرف زدن به سبک داش‌مشدی‌ها و جاهل‌ها را جزو افتخارات خود به حساب می‌آورند و کعبه‌ی آمالشان جنوب تهران دهه‌ی چهل است و بارها  در پاسخ به انتقاد بینندگان از سبک صحبت کردن یا رفتارشان جلوی دوربین چنین جملاتی از دهانشان شنیده شده : « من افتخار می‌کنم که چاله میدونی حرف بزنم. مگه تحصیلکرده هاش چه گلی به سرتون زدند؟»  و یا مجری شوی معروفی  که ورد زبانش این عبارت است که : « لات شرف داره ، لات ناموس داره ...» و یا موزیک‌ویدیوهایی که از بعضی خوانندگان پخش می‌شود و حکایت از دلتنگی برای فیلمفارسی یا تجلیل از رفتار جاهلی دارند. 

 

    به هر حال امیدوارم که در آینده کمتر شاهد اینگونه برنامه‌ها و سریال‌ها باشیم و سرمایه‌ی ملی در جهت ساخت سریال‌های دارای ارزش هنری و در جهت بالابردن سطح فرهنگ جامعه - و نه پایین آوردن آن به این سبک - هزینه شود.